داستان های کوتاه
و باشيرين زبوني وادارم ميکنه تاباهم بريم و اسباب بازي مورد نظرش رو بخريم.
روز گذشته براي دومين بار در اين ايام اين افتخار ميمون نصيبم شد .
وارد يکي از فروشگاه هاي اسباب بازي شديم ، زمان زيادي نگذشت که آقايي با دو دخترش وارد فروشگاه شد ، هر کدوم از بچه ها باتوجه به سليقش عروسکي رو بغل کرد و اصرار ميکرد که من همين رو ...